پدرش جلوی خان درآمده بود. گفته بود: «من زمین به خان نمیفروشم!
مادرش از درد به خودش می پیچید. پدرش دویده بود پی قابله. قابله، آشپز خانۀ ارباب هم بود. مباشر ارباب جلویش را گرفته بود. گفته بود: «زنم داره می میره از درد. »
گفته بود: «به من چه؟ »
افتاده بودند به جان هم. قابله هم دویده بود سمت خانه. وقتی محمد به دنیا آمد، پدرش توی ژاندارمری زندانی بود.
پدرش را حسابی زده بودند. همان شد. وقتی مُرد، جمع کردند آمدند تهران. خیابان مولوی یک خانه اجاره کردند. از این خانه هایی بود که وسط حیاط حوض آب داشت؛ دور تا دورش حجره.

دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.