(برشی از کتاب)
ماه رمضان از راه رسیدو من با اینکه نمیتوانستم روزه بگیرم، دوست داشتم سحرها بیدار شومو کنار تو بشینم. دل میخواست لحظه لحظه بودنت را حس کنم، ولی تو نمیخواستی صدایم بزنی. بیتابی محمدعلی نمیگذاشت خواب پیوستهای داشته باشم. دوست داشت یکی با او بازی کند و تو بیشتر وقتها او را بغل میکردی و از کنار من میبردی تا راحت بخوابم. طبق روال همیشگی در ماه رمضان، در فامیل هر شب افطاری منزل یکی بود. شبی که منزل عمو جعفر بودیم گفتم: «آقا مصطفی الان که همه هستند دعوت کن تا یه شبم بیان منزل ما؟»
آهسته گفتی:«نمیتونم زمان مشخص کنم، هر لحظه ممکنه زنگ بزنن و مجبور بشم برم!«»
اخمهایم در هم رفت. بلند گفتی: «شنبه هفته دیگه، همگی برای افطار منزل ما!»
اما دو روز مانده به ان شب تلفن خانه زنگ خورد:«سلام عزیزم،من دارم میرم!»
-کجا؟
- سوریه!
و رفتی. به همین راحتی.
(متن پشت جلد )
اگر میخواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید، زندگینامه شهدا را بخوانید.
نظرات کاربران
خداقوت
مدتیه که لابهلای برگهای نشر روایت فتح شبها آرام میگیرم.
کتاب اسم تو مصطفی است یکی از محبوبترینهای روایت فتح هستش.
یک عاشقانه ی غم انگیز
جوری که وقتی کتاب تمام میشه یه حس متناقض داری هم حس ناب عشق به یک مدافع حرم با غیرت که برای عمه ی سادات جان داد
هم حس دلگیری از او که چرا چنین بی تفاوت نسبت به همسر و دخترش که دوستش داشتند میگذاشت و میرفت سوریه، استدلالش این بود که ؛ آنجا به من نیاز دارند... شهید بزرگوار آنقدر خوب بودی که همه تو را برای خودشان میخواستند، آری شما شهیدان خریدنی هستید و چه خریداری بهتر از اهل بیت علیهم سلام.
درباره شهید صدرزاده دو کتاب از همین انتشارات چاپ شده، در این کتاب کمتر به سلوک فردی شهید پرداخته شده چرا که از زبان همسرشون هست و به ابعاد خانوادگی ایشون پرداخته
کتاب قرار بی قرار هم خوندم بیشتر و جامع تر با شهید بزرگوار آشنا شدم
درود خدا بر تمام شهدای مظلوم مدافع حرم